غنچه پژمرده در بهاریستان جوانی .
بهار فصل طروات ، سرسبزی ، خوشی ، سروش و خوروش . فصلی رویدن گیاهان ، صدای نغمه خوانی بلبلان ، آشیانه ساختن پرندگان ، سر آغاز زندگی نوی ،داشتن برای فردای بهتر ، هوای معتدل ، وزیدن نسیم صبح گاهی ، باران های مقطعی ، ابرهای سیاه وسفید ، صدای رغد برق ، دیدن منظره کمان هفت رنگ و فصل بهار جوانی موسوم عطر افشانی بوستان عمر و فصل باران زندگی است ، اگر غوغای بهار در عمر زندگی مان برپا نشود ، اگر بلبل جوانی بر شاخسار زندگی مان ترانه زیبای پاکی نخواند ما همان خزان زنده سرد خمودی هرچند صد بهار بیاید و صدها بگزرد کاش قدر جوانی را بدانیم ، جوانی مناسب ترین فصل رسیدن به خود باوریست ، جوانی زیباترین گلی است که در بوستان عمر می شکفد و اما عمرش کوتا اشت ، گلبرگل هایش لطف بیسار اسیب پذیر است ،، انکه نقد جوانی را رایگان از کفدرد ، کول بال از حسرات را تا دامنه قیامت باید بدوش بکشد، قیامت که اولین پریش فرصت جوانی است ....جوانی همچنیین با نمود طراوت ، نیرومندی ، چهره بشاش ،خندان ، دروخشان و امیدواری همرا است ... بهار جوانی زندگی میان کودکی و میانسالی است ..و بهاریکه غنچنه های نیمه باز آن در بهاریستان جوانی توسط ، ننگن ، غیرت ،احساسات و باور های سنتی پایمال شود . غنچه که طراوت و شادابی را به رسم فراموشی سپرده . فقط قصد ، زنده ماند و روحیه بخشیدن به دیگران را دارد ، غنچه بودن و ماندن در کنارش روحیه زندگی می بخشید ! بعد از چقدر انتظار دیدن. چهره چورک خورده و دستان ترک ، ترک خورده و آبله دار و رنگ خزان پیری در وجودش نمایان بود .. تو همان جوانی که فصل بهار جوانی ات را درگلستان طبیعت با پژمردگی میگزرانی ...
از اینکه رنگ پیری را در چهره ات دیدم ، پی درپی بغض ام را مبلغیدم و نتواستم گریه های خویش را کنترول کنم ، در تماشای تو چشمانم تنگ و پر اشک شد ، و دلم ماهی دلمرده ...!
از اینکه رنگ پیری را در چهره ات دیدم ، پی درپی بغض ام را مبلغیدم و نتواستم گریه های خویش را کنترول کنم ، در تماشای تو چشمانم تنگ و پر اشک شد ، و دلم ماهی دلمرده ...!
نظرات
ارسال یک نظر