من و تو
من و تو
محصوریم همین حوالی...
میان دشت شقایق و درختان سپیدار...
محصوریم میان زمزمه ی چکاوک ها...
سایه سار آن کاج بلند...
چه زیبا محصوریم...
دشت بسترمان و باد لباس تنمان...
دم دمای ظهر که بی تابت می شوم...
گوش به باد می سپارم...
و به اولین قاصدکی که تو را همراه دارد...
شادمانه سلام میفرستم برایت ...
قاصدک رسان را محکم در مشت می گیرم...
بالای قلب خود میگزرام ...
درهوای ازاد عطر تو را استشمام می کنم...
آری انروزی! یرای تماشای دل انگیز تو ...
شادمانه و پایکوبان می چرخم...
می چرخیم... و می چرخیم...
م.ح.ش
محصوریم همین حوالی...
میان دشت شقایق و درختان سپیدار...
محصوریم میان زمزمه ی چکاوک ها...
سایه سار آن کاج بلند...
چه زیبا محصوریم...
دشت بسترمان و باد لباس تنمان...
دم دمای ظهر که بی تابت می شوم...
گوش به باد می سپارم...
و به اولین قاصدکی که تو را همراه دارد...
شادمانه سلام میفرستم برایت ...
قاصدک رسان را محکم در مشت می گیرم...
بالای قلب خود میگزرام ...
درهوای ازاد عطر تو را استشمام می کنم...
آری انروزی! یرای تماشای دل انگیز تو ...
شادمانه و پایکوبان می چرخم...
می چرخیم... و می چرخیم...
م.ح.ش
نظرات
ارسال یک نظر