شب خیالات !

شب سیزدهم مباه مبارک رمضان دراطاقم خوابیده ام ، اما خواب در چشمانم جایی ندار د . زل زده ام به کلکین اما پرده های کشیده مانع تماشای بیرون شده بود . برخواستم پرده ها را یک سوی کلکین جمع کردم . اینبار فراتر از کلکین ، زل زده ام به مهتاب ، مهتاب که تقربیا شکل مدور را بخود گرفته بود و همانند شب های دیگر درخشیش ستارگان کم تر جلوه نمای میکرد و نور ملایم مهتاب شب تاررا اندکی روشنای بخشید بود . نور منتشر شده ملایم مهتاب از کلکین اطاقم ، این فضای تار راکم رنگ کرده بود . اما سکوت محض و بستر تنهای ، هزاریک حرف های سکوت وجودم را در هم میغلتاند . گاهی همان گذشته دور را برخم میکشاند و گاهی همین نزدیک را در رویایم تجسم میکردم . امشب چی شبی بود که گذشت ؟ امشب آرزوی وصال تو را در کنار خود داشتم فراتر از وصال بدون تورا در بستر تنهای در خیالات خود تحقق میکردم . این رویای تحقق ناپذیر در دنیای واقعی و دلخوشی های خیالات کاری اندر دیوانگی بیش نیست . این " دیوانگی " چقدر احساس قشنگ را هدیه میدهد و ابزار احساسات که " محبت " میباشد می خواهد با تو قسمت نماید .
م.ح.ش

نظرات

پست‌های پرطرفدار