توهم ماندن و رفتن.
با اشتیاق سخترین قدم را برای شروع برداشتم . دشواری و سختی ها را پیمودم تا بخود باوری ها رسیدم، اندک روی پاه ایستادم. با ایده های کلان و طبق آن که بتوانم جایگاه خود تثبت نمایم دچار توهم ام.
در معمای ماندن و رفتن , تحصیل و کار گیر مانده ام، با چند حس نا متعارف در تداعي آشفته بازار اين روزگارم. نه عزم رفتن هست و نه دل ماندن، اين چند واژه نا خلف، كلنجار روزانه هم سن و سال مايان است. در تكاپوي فرجام اين سيه روزهاي ام، نميدانم اقبال خوشبختي را دركجاي اين جاده نا هموار يافت ؟
ما آغیشته با درد و رنج های نا فرجام بدترین روزهای زندگی خویش را به امید آینده تار و نا معلوم میگذاریم. در انتظار نشسته ایم، روزهای خوب به سراغ مان بیآید. اینگاراین آرزو های مان در حد یک رویا باقی می ماند.
ای کاش زود پایانی بود براین آشفته بازاری نا امنی و سیاست و پایانی بر این تباهی و برخون افتادن انسانهای بی گناه. خسته شدم از رفتن، خسته ام از ماندن، طاقت ماندنم نیست و توان رفتن.
نظرات
ارسال یک نظر