خاطرات رویای زودگزر .

هرگز نمیتوانم ، لطف ، مهربانی و دست نوازش مادرکلانم ، کمتر از مادر واقعی برایم  نبود، فراموش کنم . مادر کلانم من را مانند فرزند واقعی خود حمایت میکرد و همیشه با دست مهربان خود صورتم را لمس میکرد . فکرمیکردم،  مادرم! ،همین مادر کلانم است.
با من آنقدر مهربان بود ! بامن با بی نهایت لطف و شفقت رفتار میکرد، که  من آغوش گرم مادری و محبت آنرا فراموش کرده بودم ، شب روز در دامنش  بودم . انروز ها برایم خاطراتی شده ، که هر لحظه بیاد انروز بودن را بیاد میاورم و در ذهن خود مرور میکنم ، فکر میکنم دیگر نخواهد چنین روزی داشت و تجربه کرد .
مادرکلانم ! با بودن تان ، من سرمست غرور و اوج خیالات بودم و اما با  رفتن تان  همه ی غرورم ، استعدادم و داشته های درونی ام نقشی براب شد ، دیگر ان شخص سابق نیستم ، ان لیاقت و ذکاوت که در ان وقت داشتم حال فکر میکنم یک رویای زودگز بود ، گذشت !رفتن ات از این دنیا برایم سخت بود ، نه انقدر!  چون عمه مهربان و دلسوز برایم جاه گذاشتی . با رفتن عمه ام ، خودم ، خود را حقیر میشمارم و روح روان تحقیر شد ، درختی از غرور و اروز برایم کاشته بوده اید، اندکی زمانی مانده بود که سمر دهد اما  با رفتن تان شکست ، آب نرسید خشک شد ، شاخه ، پنچه و ساقه ام را هر کس مانند هیزوم زمستان برای گرم خود ، تکه تکه کردن  .
شرمنده ام ، بیبخش.!
بخاطرهمه رنج و زحماتی برایم متحمیل شدی و برای آسایش و خوش بختی ام کوشدی و حال برای مشکلات خود به فکر توه افتاده ام .
دل نوشته ام
شب چهارشنبه 5 عقرب .

نظرات

پست‌های پرطرفدار